شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۳۹۵

۱

عشق را در مجلس عشاق ننگی هست نیست

عاشق دیوانه را از ننگ ننگی هست نیست

۲

صبغة الله می دهد این رنگ بی رنگی بما

خوشتر از بیرنگی ما هیچ رنگی هست نیست

۳

عاقلان با یکدیگر هر دم نزاعی می کند

عاشقان را با خود و با غیر جنگی هست نیست

۴

زاهد مخمور مستان را ملامت می کند

بی تکلف همچو او بی عقل دنگی هست نیست

۵

بی خیال روی او نقشی نبیند چشم ما

بی هوای عشق او در کوه سنگی هست نیست

۶

دل به دنیا داده ایم و آبروئی یافتیم

در محیط عشق او جز ما نهنگی هست نیست

۷

پادشاهان جهان بسیار دیدَستم ولی

همچو آن سلطان ثمر سلطان لنگی هست نیست

۸

عاشقانه در میان ماه رویان جسته ایم

مثل این معشوق سید شوخ و شنگی هست نیست

تصاویر و صوت

نظرات