
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۳۹۹
۱
زاهدان را ذوق رندان هست نیست
رند را میلی بر ایشان هست نیست
۲
در دل ما مهر دلبر هست نیست
جان ما جز عشق جانان هست نیست
۳
یوسف گل پیرهن آمد به باغ
این چنین گل در گلستانی هست نیست
۴
هر که دارد هرچه دارد آن اوست
هرچه هست و بود و بی آن هست نیست
۵
گنج او در کنج ویران نیست هست
خازن آن غیر سلطان هست نیست
۶
درد نوش دردمند عشق او
خاطرش با صاف درمان هست نیست
۷
همچو سید رند سرمست خوشی
در میان می پرستان هست نیست
تصاویر و صوت

نظرات