
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۰۴
۱
هرکجا گنجیست ماری در وی است
کنج هر ویرانه بی گنجی کی است
۲
خوش حبابی پرکن از آب حیات
جام ما این است و آن عین وی است
۳
یافته عالم وجود از جود او
ورنه بی او جمله عالم لاشی است
۴
نائی و نی هر دو همدم آمدند
عالمی رقصان از آن بانگ نی است
۵
عشق سلطان است در ملک وجود
عقل مانند رئیسی در وی است
۶
ساغری گر بشکند اندیشه نیست
ساغری دیگر روانش در پی است
۷
نعمت الله هر که می جوید به عشق
گو ز خود می جو که دایم با وی است
نظرات