
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۰۶
۱
کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
این چنین گنجینه بی کنجی کی است
۲
هرچه بینی در خرابات مغان
نزد ما جام لطیفی پر می است
۳
عالمی را عشق می بخشد وجود
بی وجود عشق عالم لاشی است
۴
آفتاب است او و عالم سایه بان
هرکجا آن می رود این در پی است
۵
نوش کن آب حیات معرفت
تا بدانی عین ما کز وی حی است
۶
سِر نائی بشنو از آواز نی
کز دم نائی دمی خوش در نی است
۷
نعمت الله محرم راز وی است
عشق را رازیست با هر عاشقی
تصاویر و صوت

نظرات