
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۰۷
۱
ما را چو ز عشق راحتی هست
از هر دو جهان فراغتی هست
۲
از عشق هزار شکر داریم
از عقل ولی شکایتی هست
۳
چه قدر عمل چه جای علم است
ما را ز خدا عنایتی هست
۴
از عقل به جز حکایتی نیست
آری که ورا حکایتی نیست
۵
این بحر محیط بیکران است
تا ظن نبری که غایتی هست
۶
جانان بستان و جان رها کن
زیرا که در آن حکایتی هست
۷
بشنو سخنی ز نعمت الله
گر ذوق ورا روایتی هست
تصاویر و صوت

نظرات