شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۴۱۳

۱

آتش عشق تو دل در بر بسوخت

باز زرین بال عقلم پر بسوخت

۲

شمع عشقت آتشی در ما فکند

عود جانم در دل مجمر بسوخت

۳

آتشی از سوز سینه بر زدم

عقل چون پروانه پا تا سر بسوخت

۴

سوخته بودم آتش عشقت دگر

خوش برافروخت و مرا خوشتر بسوخت

۵

غیرت عشق تو بر زد آتشی

هرچه بود از غیر خشک و تر بسوخت

۶

غرقهٔ بحر زلالیم ای عجب

جان ما از تشنگی در بر بسوخت

۷

تاب نور آفتاب مهر تو

شد پدید و مؤمن و کافر بسوخت

۸

عکس رویت بر رخ ساغر فتاد

آب آتش رنگ در ساغر بسوخت

۹

گرچه عالم سوخت از عشقت ولی

همچو سید دیگری کمتر بسوخت

تصاویر و صوت

نظرات