شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۴۱۸

۱

بلبل چو هوای گلستان یافت

هر کام که بود در زمان یافت

۲

در صومعه دل نیافت ذوقی

ذوقی ز حضور عاشقان یافت

۳

بی جام شراب عشق ساقی

نتوان کامی در این جهان یافت

۴

هر زنده دلی که کشتهٔ اوست

چون خضر حیات جاودان یافت

۵

تا دردی دردنوش کردیم

دل از همه دردها امان یافت

۶

عمری است که می خورم می عشق

هر چیز که یافت دل از آن یافت

۷

در کنج دل شکستهٔ من

گنجی است که جان من عیان یافت

۸

زهد از بر ما کناره ای کرد

تا ساغر و باده در میان یافت

۹

مستیم و حریف نعمت الله

بزمی به از این کجا توان یافت

تصاویر و صوت

نظرات