شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۴۳۲

۱

به خرابات مغان بی سر و پا خواهم رفت

دردمندانه به امید دوا خواهم رفت

۲

باز زنار سر زلف بتی خواهم بست

من سودا زده در دام بلا خواهم رفت

۳

گنج در گوشهٔ میخانهٔ سرمستان است

از چنین جای خوشی بنده کجا خواهم رفت

۴

چون سر دار فنا دار بقا می بخشد

عاشقانه به سردار فنا خواهم رفت

۵

می روم تا به سراپردهٔ او مست و خراب

بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت

۶

به امیدی که مگر خاک در او گردم

میل دارم که چه بادی به هوا خواهم رفت

۷

ای که گوئی به کجا می رود این سید ما

از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت

تصاویر و صوت

نظرات