
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۳۴
۱
تا که سودای خیالش در سُویدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
۲
از بلای عشق آن بالا نمی نالیم ما
مبتلائیم از بلا این کار ما بالا گرفت
۳
موج دریا می رسد ما را به دریا می کشد
اختیاری نیست ما را کی بود بر ما گرفت
۴
عاشق مستیم اگر گفتیم اناالحق دور نیست
مرد عاقل کی گنه بر عاشق شیدا گرفت
۵
در خرابات مغان خوش گوشه ای بگرفته ایم
گر بقا خواهی همین جا بایدت مأوا گرفت
۶
آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود
لاجرم آب وجود ما همه دریا گرفت
۷
هر کسی دستی زده بر دامن صاحبدلی
نعمت الله دامن یکتای بی همتا گرفت
تصاویر و صوت

نظرات