
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۳۸
۱
آتش عشقش خوشی در ما گرفت
بعد از آن در جملهٔ اشیا گرفت
۲
رند سرمستیم در کوی مغان
محتسب را کی بود بر ما گرفت
۳
آن دل سرمست این دیوانگان
مو به مو از زلف او سودا گرفت
۴
عاشق ثابت قدم می جست از آن
عشق او معشوق ما ، ما را گرفت
۵
گفتهٔ مستانهٔ ما فاش شد
در خرابات مغان غوغا گرفت
۶
خوش بلائی می کشیم از عشق او
کار ما از عاشقی بالا گرفت
۷
نعمة الله از همه عالم برید
درگه یکتای بی همتا گرفت
نظرات