
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۷
۱
از کرم بنواخت ما را یار ما
لاجرم بالا گرفته کار ما
۲
جان فروشانیم در بازار عشق
تن چه باشد در سر بازار ما
۳
آب چشم ما به هر سو می رود
باز می گوید روان اسرار ما
۴
منصب عالی اگر خواهی بیا
خاک ره شو بر در خمّار ما
۵
از حباب و موج دریا آب جو
تا بیابی این همه آثار ما
۶
جز یکی در هر دو عالم هست نیست
کس نکرد انکار بر اقرار ما
۷
رند سرمستیم و با ساقی حریف
نعمت الله سید و سردار ما
تصاویر و صوت

نظرات