
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۸۱
۱
هر که چون ما غرقهٔ دریا بود
واقف اسرار ذوق ما بود
۲
در دو عالم هر که آن یک را شناخت
عارف یکتای بی همتا بود
۳
مجلس عشقست و ما مست و خراب
صحبت رندان ما اینجا بود
۴
دل به میخانه کشد عیبش مکن
میل دل دایم سوی مأوا بود
۵
مبتلائیم و بلا را طالبیم
چون بلای خوش از آن بالا بود
۶
چشم ما روشن به نور روی او است
این چنین چشم خوشی بینا بود
۷
نعمت الله رند و سرمستی خوش است
گرچه با تنها بود تنها بود
تصاویر و صوت

نظرات