شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۴۸۶

۱

جان بی جانان تن بی جان بود

خوش نباشد جان که بی جانان بود

۲

کنج دل گنجینهٔ عشق وی است

آنچنان گنجی در این ویران بود

۳

چشم ما بسته خیالش در نظر

روشنی دیدهٔ ما آن بود

۴

آفتابست او و عالم سایه بان

این چنین پیدا چنان پنهان بود

۵

دل به دریا ده بیا با ما نشین

زانکه اینجا بحر بی پایان بود

۶

دو نماید صورت و معنی یکی است

موج و دریا نزد ما یکسان بود

۷

نعمت الله در خرابات مغان

دیدم او ساقی سرمستان بود

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۳۱۶

نظرات