
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۴۹۶
۱
نقطه در دایره نمود و نبود
بلکه آن نقطه دایره بنمود
۲
نقطه در دور دایره باشد
نزد آن کس که دایره پیمود
۳
اول و آخرش به هم پیوست
نقطه چون ختم دایره فرمود
۴
دایره چون تمام شد پرگار
سر و پا را به هم نهاد آسود
۵
به وجودیم و بی وجود همه
به وجودیم ما و تو موجود
۶
همه عالم خیال او گفتم
باز دیدم خیال او ، او بود
۷
خوشتر از گفته های سید ما
نعمت الله دگر سخن نشنود
نظرات
ابوتراب. عبودی