
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۱
۱
مشک چه بود شمه ای از موی ما
چیست عنبر والهٔ گیسوی ما
۲
آب چشم ما به هر سو می رود
هم ز چشم ماست آب روی ما
۳
صبحدم باد صباخوشبو بود
می برد گردی ز خاک کوی ما
۴
تا قبول حضرت سلطان شدیم
شاه ترکستان بود هندوی ما
۵
غرق دریائیم اگر تو تشنه ای
آب می جوئی قدم نه سوی ما
۶
عود دل در مجمر سینه بسوخت
بزم ما خوشبو شده از بوی ما
۷
عاقلان را گفتگوئی دیگر است
قول عشاقست گفتگوی ما
۸
عید قربانست طوئی میکنیم
جانها قربان شده در طوی ما
۹
سیدیم و عاشقان را بنده ایم
لاجرم عالم بود آن جوی ما
نظرات
علیرضا محدثی