
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۱۷
۱
ترک چشم مست او دلها به غارت می برد
جان فدای او که جان ما به غارت می برد
۲
ملک دل بگرفت و نقد و نسیه را هر کس که دید
ترکتازی می کند آنها به غارت می برد
۳
عاشقیم و ما به عشق او اسیر افتاده ایم
بنده فرمانیم اگر ما را به غارت می برد
۴
گر دل ما می برد شکرانه اش بر جان ماست
جان رها کردیم دل را تا به غارت می برد
۵
بر سر بازار اگر شخصی دکانی می نهد
دکه ویران می کند کالا به غارت می برد
۶
فتنهٔ دور قمر بنگر که چون پیدا شده
آمده تنها و تنها را به غارت می برد
۷
نعمت الله هر چه دارد در نهان و آشکار
یا به حکمت می ستاند یا به غارت می برد
تصاویر و صوت

نظرات