
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۱۸
۱
خوش بود گر این دوئی یکتا شود
آفتاب حسن او پیدا شود
۲
غیر نور او نیاید در نظر
چشم ما از نور او بینا شود
۳
آ چشم ما به هر سو شد روان
ِآید آن روزی که آن دریا شود
۴
بحر می گوید به آواز بلند
آنکه او از ماست با مأوا شود
۵
عارفی کَز هر دو عالم بگذرد
بر در یکتای بی همتا شود
۶
در خرابات مغان رندی که شد
عاقبت سر دفتر غوغا شود
۷
هر که بوسد آن لب شیرین او
همچو سید لاجرم گویا شود
نظرات