
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۳۴
۱
ترک سرمستی مرا دامنکشانم میکشد
باز بگشوده کنار و در میانم میکشد
۲
درکش خود میکشد ما را به صد لطف و کرم
گه چنینم مینوازد گه چنانم میکشد
۳
کی کشد ما را چو لطفش میکشد ما را به ناز
عاشق مست و خرابم کشکشانم میکشد
۴
از بلای عشق او چون کار ما بالا گرفت
از زمین برداشته بر آسمانم میکشد
۵
میکشم نقش خیالش بر سواد چشم خود
زان که این نقش خیال او روانم میکشد
۶
جذبهٔ او میکشد خوش میکشد ما را به ذوق
در کشاکش اوفتادم چون دوانم میکشد
۷
نعمت الله جملهٔ عالم به سوی خود کشید
جان فدای او که عشق او به جانم میکشد
تصاویر و صوت

نظرات