
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۴۹
۱
سنبل زلف او پریشان شد
حال جمعی نکو پریشان شد
۲
باد با زلف او دمی دم زد
زلف او هم بر او پریشان شد
۳
جمع بودیم از پریشانی
جمع ما مو به مو پریشان شد
۴
گفت و گو در میان ما آمد
قصه از گفتگو پریشان شد
۵
آن چنان جمع و این چنین جمعی
من ندانم که چون پریشان شد
۶
زلف او مجمع دل ما بود
گرچه از ما و تو پریشان شد
۷
نعمت الله به عشق زلف نگار
آمد و سو به سو پریشان شد
نظرات