
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۵۵
۱
عشق او با جان ما پیوسته شد
زنده آمد دل از آن پیوسته شد
۲
آب چشم ما به گلشن رو نهاد
غنچه گشت و خوش خوشی گلدسته شد
۳
عشق سرمست است و می گوید سرود
عقل مخمور است از آن دل خسته شد
۴
مرغ دل در دام زلف او فتاد
سر نهاد و مو به مو پابسته شد
۵
تا به او پیوست جان من تمام
از همه کون و مکان خوش رسته شد
۶
در دل من غیر او را راه نیست
خانهٔ خالی ورا در بسته شد
۷
نعمت الله عاشقانه جان بداد
رند سرمست از جهان وارسته شد
تصاویر و صوت

نظرات