شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۵۷۸

۱

هر که در کوی تو جانا نفسی بنشیند

نیست ممکن که دمی بی هوسی بنشیند

۲

ننشیند دل من یک نفسی از سر پا

تا که در صحبت تو خوش نفسی بنشیند

۳

خلوت نقش خیال تو بود خانهٔ چشم

نتوان دید که غیر از تو کسی بنشیند

۴

بر سر راه تو گرچه عسسان بسیارند

نیست عاشق که ز خوف عسسی بنشیند

۵

مدتی شد که سر کوی تو می جست دلم

از درت دور مکن گرچه بسی بنشیند

۶

کس به فریاد من عاشق شیدا نرسد

مگر آن روز که فریادرسی بنشیند

۷

نعمت الله به خلوت ننشیند بی تو

شاهبازی است کجا در قفسی بنشیند

تصاویر و صوت

نظرات