
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۹۲
۱
یاری که می ننوشد از ذوق ما چه داند
ناخورده دُرد دردش صاف دوا چه داند
۲
همدم نگشته با جام ساقی کجا شناسد
میخانه را ندیده بزم خدا چه داند
۳
حالم ز عاشقان پرس تا با تو باز گویند
از عاقلان چه پرسی عاقل مرا چه داند
۴
از جام ابتلایش ذوقی که مبتلا راست
هر کو بلا ندیده ذوق بلا چه داند
۵
گوید که ماجرائی با رند مست دارم
رندی که مست باشد او ماجرا چه داند
۶
نوری که در دل ماست خورشید ذرهٔ اوست
هر بی بصر ز کوری نور و ضیا چه داند
۷
سلطان خبر ندارد از حال نعمت الله
اسرار پادشاهی مرد گدا چه داند
تصاویر و صوت

نظرات