
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۵۹۴
۱
عهد با زلف تو بستیم خدا می داند
سر موئی نشکستیم خدا می داند
۲
با خیال تو نشستیم به هر حال که بود
نزد غیری ننشستیم خدا می داند
۳
هر خیالی که گشادیم به رویش دیده
در زمان نقش نو بستیم خدا می داند
۴
سر ما از نظر اهل نظر پنهان نیست
در همه حال که هستیم خدا می داند
۵
در دل ما نتوان یافت هوای دگری
جز خدا را نپرستیم خدا می داند
۶
گر همه خلق جهان مستی ما دانستند
گو بدانند که مستیم خدا می داند
۷
درخرابات مغان سید سرمستانیم
تو چه دانی ز چه دستیم خدا می داند
نظرات
کسرا
بیگانه
سلامان
آمین
آمین
ابوتراب. عبودی