شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۶۲۴

۱

هوای درد بی درمان که دارد

سر سودای بی سامان که دارد

۲

رفیق راه بی پایان که جوید

خیال مجلس جانان که دارد

۳

همه کس طالب آنند و ما هم

ازین بگذر ببین تا آن که دارد

۴

چو کفر زلف او دین و دلم برد

نظر بر خاطر ایمان که دارد

۵

مرا مهمان جان است او شب و روز

چنین شاهی بگو مهمان که دارد

۶

قدح گردید اکنون نوبت ماست

درین دوران چنین دوران که دارد

۷

به عشقش چون مجال خود ندارم

بگو پروای خان و مان که دارد

۸

چو من از جان و دل کردم تبرا

غم از دشوار و از آسان که دارد

۹

هوس دارم که جان خود ببازم

ولی سید نظر بر بان که دارد

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۲۴۱

نظرات