
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۶۴
۱
مبتلائی دیدمش خوش در بلا
گفتمش خواهی بلا گفتا بلی
۲
از بلا چون کار ما بالا گرفت
جان ما جوید بلا از مبتلا
۳
بینوایان را نوائی دیگر است
خوش نوائی می طلب از بینوا
۴
آبرو جوئی درین دریا بجو
عین ما می جو به عین ما چو ما
۵
دُرد دردش عاشقانه نوش کن
تا ز دُرد درد دل یابی دوا
۶
در محیط بیکران افتاده ایم
نیست ما را ابتدا و انتها
۷
نعمت الله ساقی و ما رند مست
با حریفان در خرابات فنا
تصاویر و صوت

نظرات