
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۶۴۰
۱
مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد
هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد
۲
گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد
بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد
۳
پروانه لاف می زد از آتش محبت
آتش در او درافتاد بی نام و بی نشان کرد
۴
ما در طریق جانان جانی نثار کردیم
لطفش به یک کرشمه صد جان به ما روان کرد
۵
در آینه جمالش تمثال خویش بنمود
از آفتاب حسنش ماه خوشی عیان کرد
۶
هر عالمی که دانست علم بدیع ما را
اسرار از آن معانی با عالمی بیان کرد
۷
ما بندگی سید کردیم از سر صدق
سلطان عشق ما را سرخیل عاشقان کرد
تصاویر و صوت

نظرات