
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۶۴۱
۱
محبوب دل و راحت جانی چه توان کرد
سلطان همه خلق جهانی چه توان کرد
۲
از ساده دلی آینه بنمود جمالت
در آینه بر خود نگرانی چه توان کرد
۳
تو پادشه مائی و ما بندهٔ فرمان
گر زانکه بخوانی و برانی چه توان کرد
۴
ما عشق تو داریم و تو را میل به ما نیست
مائیم چنین و تو چنانی چه توان کرد
۵
عمریست که ما را به غم عشق نشاندی
گر باقی عمرم بنشانی چه توان کرد
۶
ما نقش خیال تو کشیدیم بدیدیم
گر زانکه تو این نامه نخوانی چه توان کرد
۷
پنهان شدن از دیدهٔ سید نتوانی
چون نور به هر دیده عیانی چه توان کرد
نظرات