شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۶۵۶

۱

بود روزی خواجه ای سالار کرد

می کشیدی درد و می نوشید درد

۲

کیسه های سیم و زر بر هم نهاد

عاقبت غیری ببرد و خواجه مرد

۳

شیشه ای بودش پر از نقش و خیال

اوفتاد آن شیشه و شد خرد و مرد

۴

بر سر پل ساخت خواجه خانه ای

سیل آمد ناگه آن خانه ببرد

۵

هر کجا دیدیم رند سرخوشی

بود و نابود جهان یک سَر شمرد

۶

گر به صورت عارفی رفت از جهان

جان امانت داشت با جانان سپرد

۷

خلعتی از جامهٔ سید بپوش

ور نه خود سهل است خرقه صوف و برد

تصاویر و صوت

نظرات