
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۶۵۹
۱
یک دم بی می نمی توان بود
بی می خود حی نمی توان بود
۲
بی عشق دمی نمی توان زیست
بی ساغر می نمی توان بود
۳
ما سایه و عشق یار خورشید
بی بودن وی نمی توان بود
۴
بی جام شراب و عشق لیلی
مجنون در حی نمی توان بود
۵
مستیم و خراب و لاابالی
بی نالهٔ نی نمی توان بود
۶
تا کی غم این و آن توان خورد
در ماندهٔ کی نمی توان بود
۷
بی بود وجود نعمت الله
والله که شی نمی توان بود
تصاویر و صوت

نظرات