
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۶۷۰
۱
هر کجا صاحبجمالی رو نمود
روی او دیدم چو برقع برگشود
۲
دیدمش در آینه عین العیان
آینه او بود دوری می نمود
۳
آفتاب خاطرم تا روشنست
ذرهٔ بی مهر او هرگز نبود
۴
هر چه موجودست از جود ویست
خود کجا موجود باشد بی وجود
۵
ساجد و مسجود نزد ما یکیست
سجده می کن تا ببینی در سجود
۶
دوش رفتم درخرابات مغان
ساقی سرمست دیدم یار بود
۷
نکته های عارفانه سیدم
خود به خود می گفت و از خود می شنود
نظرات