شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۶۸۸

۱

نگار مست من هر دم ز نو بزمی بیاراید

در میخانه بگشاید به رندان باده بخشاید

۲

به هر دم مهر می جوید که با وی راز خود گوید

حیات جاودان است او ولی با کس نمی پاید

۳

جمالش در نظر دارم به هر حسنی که می بینم

خیالش نقش می بندم به هر حالی که پیش آید

۴

مرا ساقی سرمستان دهد هر لحظه ای جامی

به هر جامی که می نوشم مرا جانی بیفزاید

۵

اگر جامی به بزم آری ز خم می بری پر می

وگر پیمانه ای آری به تو پیمانه پیماید

۶

بیا ای جان رها کن دل اگر جانانه می جوئی

برو ای دل ز جان بگذر گرت دلدار می باید

۷

حدیث عاشقی بشنو که تا ذوق خوشی یابی

حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید

تصاویر و صوت

نظرات