
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۷۲۷
۱
دل به دست زلف دلبر اوفتاد
بی تکلف خوب در خور اوفتاد
۲
در خرابات مغان مستانه رفت
غرقه خود را دید خوشتر اوفتاد
۳
بر در میخانه با ساقی نشست
پای او بوسید و بر سر او فتاد
۴
بارها دل در شراب افتاده بود
توبه را بشکست و دیگر اوفتاد
۵
از سر هر دو جهان برخواستند
بر سر کویش کسی گر اوفتاد
۶
آفتاب او به ما ظاهر چو شد
ماه ما از جمله انور اوفتاد
۷
نعمت الله بازسازی خوش نواخت
غلغلی در هفت کشور اوفتاد
نظرات