
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۷۳
۱
ساقی ز کرم نواخت ما را
خمخانه بریخت بر سر ما
۲
ما جام و بر آب چون حبابیم
دریاب ز ما و ما ز دریا
۳
عشقست که هیچ جا ندارد
هر جا می جو تو جای بی جا
۴
در دیدهٔ مست ما توان دید
آن نور ولی به چشم بینا
۵
آئینه از او وجود دارد
او نیز به آینه هویدا
۶
با شمع جمال او چه باشد
پروانهٔ عقل بی سر و پا
۷
رندیم و حریف نعمت الله
هرگز نکنیم توبه حاشا
نظرات