شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۷۴۰

۱

آب چشم ما به هر سو رو نهاد

اشک خون آلود ما بر رو نهاد

۲

جز خیال روی او نقشی ندید

دیدهٔ ما تا نظر را برگشاد

۳

تا ببوسد خاک پایش آفتاب

بر سر کویش رسید و سر نهاد

۴

داد ساقی داد سرمستان تمام

زاهد مخمور را جامی نداد

۵

ای که گوئی عقل استادی خوشست

عقل مزدور است و عشقش اوستاد

۶

لحظه ای بی او نمی خواهیم عمر

جان ما بی عشق او یک دم مباد

۷

نعمت الله رفت یاد او به خیر

یاد بادا نعمت الله یاد باد

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۳۳۲

نظرات