شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۷۴۱

۱

ترک سرمستم دگر باره کلاه کج نهاد

ملک دل بگرفت و خان و مان همه بر باد داد

۲

پیش سلطان داد بتوان خواستن از دیگران

چون که زو بیداد باشد از که خواهم خواست داد

۳

عقل سرگردان ز پا افتاد و عشقش در ربود

همچو مخموری به دست ترک سرمستی فتاد

۴

در چمن سرو سهی تا دید آن بالای او

سر به پای او فکند و پیش او بر پاستاد

۵

خوش در میخانه را بر روی ما بگشاده اند

بس گشایش ها که ما را رو نموده زین گشاد

۶

در خرابات مغان رندی که نام ما شنود

سرخوشانه پای کوبان رو به سوی ما نهاد

۷

گر کسی گوید که سید توبه کرد از عاشقی

حاش لله این نخواهم کرد و این هرگز مباد

تصاویر و صوت

نظرات