شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۷۵۰

۱

ساغر و می مدام در کارند

همدم عاشقان میخوارند

۲

می پرستان مدام می نوشند

زاهدان زان خبر نمی دارند

۳

خاکساران کوی میخانه

فارغ از نور و ایمن از نارند

۴

سر زلف بتم پریشان شد

جان و دل در هوای زُنارند

۵

منع رندان مکن که سرمستند

پند آنها بده که هشیارند

۶

عاشقان سالها به سر کردند

تا دمی جام می به دست آرند

۷

جان سید فدای رندان باد

که دل هیچکس نیازارند

تصاویر و صوت

نظرات