
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۷۸۶
۱
آفتابی را به مه بنموده اند
خم می در ساغری پیموده اند
۲
این عجب بنگر که پنهان گشته اند
آفتابی را به گل اندوده اند
۳
مجلس مستانه ای بنهاده اند
بر همه رندان دری بگشوده اند
۴
باده نوشان در خرابات فنا
فارغ از عالم خوش و آسوده اند
۵
تا خیالش می نماید رو به خواب
بی خیالش یک دمی نغنوده اند
۶
عاشق و معشوق ما با همدگر
هر کجا بودند با هم بوده اند
۷
در ولایت حاکمی اولیا
نعمت الله را عطا فرموده اند
نظرات