
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۸۴۸
۱
روشن است از نور رویش دیدهٔ اهل نظر
در نظر بنشین خوشی اهل نظر را می نگر
۲
وقت فرصت دان دمی بی عشق او یک دم مزن
صحبت عمر عزیز است و غنیمت می شمر
۳
ما و دلبر در سرابستان دل همصحبتیم
عقل بر درمانده و از حال دلبر بی خبر
۴
غرقه در دریای عشق و دست و پائی می زنیم
تا از این دریا چه آید بر سر ما ای پسر
۵
نقشبندی می کند بر آب چشم ما خیال
هر دمی نقش خیالی می نگارد در نظر
۶
ز آفتاب حسن او عالم همه پر نور شد
آن چنان ماهی که دیده در چنین دور قمر
۷
سید عشاق آمد عقل از اینجا گو برو
شه درآمد آن گدا سرگشته گردد در به در
تصاویر و صوت

نظرات