
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۸۵۲
۱
راه را گم کرده ای جان پدر
خویش را گم کن که ره یابی دگر
۲
عشقبازی گر کنی با من نشین
جان بباز و دل بده سر هم به سر
۳
ذوق اگر داری ببینی نور او
خوش به چشم ما در آ او را نگر
۴
آینه گر صد نماید ور هزار
می نماید آفتابی در نظر
۵
یک وجود است و صفاتش بی شمار
آن یکی در هر یکی خوش می شمر
۶
عاشق و معشوق و عشقی در وجود
از وجود خود اگر یابی خبر
۷
چشم مست نعمت الله را ببین
نور او دارد همیشه در بصر
تصاویر و صوت

نظرات