
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۸۵۴
۱
نور روی اوست ما را در نظر
آینه بردار و رویش می نگر
۲
یک وجود و صد هزاران آینه
آن یکی در هر یکی خوش می شمر
۳
ذوق اگر داری درین دریا نشین
تا دمی از حال ما یابی خبر
۴
گنج اگر جوئی بجو در کنج دل
چند گردی در پی زر در به در
۵
آینه گر صد نماید گر هزار
می نماید آفتابی در نظر
۶
سایه بان حضرت او عالم است
نور او می بین و در عالم نگر
۷
دم به دم ساقی گرت جامی دهد
عاشقانه نوش کن می جو دگر
۸
در خرابات مغان در نه قدم
عمر خود در پای خم می بر بسر
۹
عشقبازی معتبر کاری بود
کار سید خود نباشد مختصر
تصاویر و صوت

نظرات