شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۸۸۷

۱

بندهٔ خود ز خاک ره بردار

یک زمانی مرا به من بگذار

۲

جان سپاری کنم به دیده و سر

گر تو گوئی که جان روا بسپار

۳

ای دل ار عاشقی بیا می نوش

تا که گردی ز عمر برخوردار

۴

ذوق عاقل مجو تو از عاقل

روی چون گل به نوک خار مخار

۵

کار ما عاشقی و میخواریست

دولت این دولتست و کار این کار

۶

گنج داری و بینوا گردی

کنج دل جوی و گنج را بردار

۷

بر سر دار اگر نهی قدمی

نعمت الله بود تو را سردار

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۳۵۳

نظرات