
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۸۹۵
۱
می رود عمر ما دریغا عمر
مگذارش چنین خدا را عمر
۲
عمر برباد می دهی حیف است
باز ناید گذشته جانا عمر
۳
یک دو روزی غنیمتش می دان
که نماند مدام با ما عمر
۴
عمر امروز در پی فردا
صرف کردی دریغ فردا عمر
۵
هر چه شد فوت از تو در عالم
عوضش بازیابی الا عمر
۶
غیر ساقی و جام می هیچ است
نکند صرف هیچ دانا عمر
۷
لذت عمر نعمت الله جو
تا بیابی تو ذوق او با عمر
نظرات