
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۸۹۶
۱
رند مستیم و عشق شورانگیز
عقل مخور گو ز ما پرهیز
۲
ساقیا خم می بیار آن دم
خم می بر سر حریفان ریز
۳
بر در می فروش خوش بنشین
از سر کاینات هم برخیز
۴
جاودان گر حیات میجوئی
جان و جانان به همدگر آمیز
۵
گر حلیمی تو بردباری کن
آب دیده به خاک ایشان ریز
۶
بر سر خاک عاشقان چو رسی
قصر شیرین بساز و هم شبدیز
۷
همچو فرهاد میل خسرو کن
گو مترس از صلابت پرویز
۸
عشق شیرین گرش بود فرهاد
عشق سرمست و خنجر سر تیز
۹
عقل مخمور و إرهٔ عمری
به ازین نیست هیچ دست آویز
۱۰
دامن سیدم به دست آور
به ازین نیست هیچ دست آویز
تصاویر و صوت

نظرات