شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۹

۱

از ازل تا ابد خواند مرا

یار من محروم کی ماند مرا

۲

من به غیر او نکردم التفات

حضرت او نیک می داند مرا

۳

عاقبت تاج سر شاهان شوم

گر به خاک راه بنشاند مرا

۴

یک مس بی او نخواهم زد دگر

تا دمی از خویش بستاند مرا

۵

رو بدان درگاه دارم روز و شب

از در خود یار کی راند مرا

۶

تا ز من یابند مردم بهره ها

چون درخت میوه افشاند مرا

۷

نعمت الله را نداند هیچ کس

در همه عالم خدا داند مرا

تصاویر و صوت

سید جابر موسوی صالحی :

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۹۸/۱۰/۰۸ - ۰۲:۴۳:۱۸
دبیت چهارم واژ مس اشتباه است.واژه صحیح نفس است((یک نفس بی او نخواهم زد دگرتا دمی از خویش بستاند مرا))
user_image
مهدی
۱۳۹۸/۱۰/۰۸ - ۰۲:۴۷:۳۳
در مصرع اول واژ ((او)) جا افتاده وزن بهم ریخته است صحیحش می شود((از ازل او تا ابد خواند مرا))