
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۰۸
۱
درد از تو خوش است و هم دوا نیز
رنجم بخشی و هم شفا نیز
۲
داری نظری به حال هر کس
می کن نظری به حال ما نیز
۳
بیگانه نگشت از تو محرم
ما خویش توئیم و آشنا نیز
۴
گر کشته شوم به تیغ عشقت
خونم به حل است و خونبها نیز
۵
ای جام جهان نمای باقی
ایمن ز فنائی و بقا نیز
۶
ما از تو به غیر تو نخواهیم
بی تو چه کنیم در سرا نیز
۷
تنها نه منم محب سید
والله که حضرت خدا نیز
نظرات