شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۹۱۶

۱

مرغ دل در دام زلف دلبری افتاده باز

عشق جانان جان ما بر باد خواهد داد باز

۲

زاهد خلوت نشین از خان و مان دل برگرفت

مجلسی مستانه در کوی مغان بنهاد باز

۳

توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتاده ایم

هر که آمد سوی ما مانند ما افتاد باز

۴

بر خیال عقل بی بنیاد بی بنیادی من

تا چه آید بر سرت زین عقل بی بنیاد باز

۵

روی دل بر درگه سلطان خود آورده ایم

آمده بر درگه شه بنده ای آزاد باز

۶

آب چشم ما چو دجله می رود هر سو روان

شاید ار معمور سازد خطهٔ بغداد باز

۷

خوش گشادی از گشاد نعمت الله یافتیم

تا در میخانه را بر روی ما بگشاد باز

تصاویر و صوت

نظرات