
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۲۱
۱
رنج عشقی کشیده ام که مپرس
دُرد دردی چشیده ام که مپرس
۲
در طریقی که نیست پایانش
بر و بحری بریده ام که مپرس
۳
دیده ام صورتی که دیده ندید
معنئی را شنیده ام که مپرس
۴
گفته ام نکته ای تو را که مگو
خط به حرفی کشیده ام که مپرس
۵
بلبل مست گلشن عشقم
ز آشیانی پریده ام که مپرس
۶
عاشق و رند و لاابالی وار
ازجهانی رسیده ام که مپرس
۷
بندهٔ وا فروختم به بها
سیدی را خریده ایم که مپرس
تصاویر و صوت

نظرات
تماشاگه راز
پاسخ به صوفی شهر) گرفته است.