شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۹۳۹

۱

به گوش و هوش من آمد ندای ساقی دوش

که جام جم بستان و می حلال بنوش

۲

بیا که مجلس عشقست و عاشقان سرمست

مدام همدم جامند و خم می در جوش

۳

گشوده برقع صورت ز روی معنی باز

هزار جان شده حیران و عقلها مدهوش

۴

به عشق ساقی رندان که جان من به فداش

سبوی مجلس رندان خوش کشم بر دوش

۵

به مشت گل نتوان آفتاب را اندود

بگو به عاشق مستی که عشق را می پوش

۶

به گندمی اگر آدم بهشت را بفروخت

تو باز خر به جوی و به نیم جو بفروش

۷

شنو که سید سرمست وعظ می گوید

بگو خطیب مخوان خطبه یک زمان خاموش

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۳۸۵

نظرات

user_image
رضا گودرزی
۱۳۹۵/۰۶/۱۲ - ۰۷:۳۵:۱۶
مصرع نخست می بایست به این ترتیب اصلاح شود:به گوش هوش من آمد ندای ساقی دوش...