شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۹۴۶

۱

بیا ای نور چشم ما و خوش بنشین به جای خویش

منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خویش

۲

به هجرت مبتلا گشتم به وصلت آرزومندم

چه باشد ار به دست آری رضای مبتلای خویش

۳

به غیر از ساقی رندان ندارم آشنا دیگر

شدم از عقل بیگانه به عشق آشنای خویش

۴

بیا ای مطرب عشاق و ساز بینوا بنواز

دم ما یک دمی خوش کن به آواز نوای خویش

۵

دوای درد دل درد است اگر داری غنیمت دان

که دارد در همه عالم ازین خوشتر دوای خویش

۶

تو سلطانی به حسن امروز و سید بندهٔ جانی

کرم فرما به لطف امروز بنواز این گدای خویش

تصاویر و صوت

نظرات