
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۵۰
۱
هفت هیکل به ذوق می خوانش
معنی یک به یک همی دانش
۲
سخنی عارفانه می گویم
از لب دُرفشان خندانش
۳
سر بینداز بر سر میدان
همچو گوئی به پیش چوگانش
۴
هر خیالی که نقش او دارد
نور چشمم به دیده بنشانش
۵
موج و دریا به نزد ما آب است
جام و می را حباب می خوانش
۶
دردمندی که درد دل دارد
دُرد درد دل است درمانش
۷
باش همراه سید رندان
در طریقی که نیست پایانش
نظرات
باند جمزباند
رضا از کرمان